جدول جو
جدول جو

معنی عرض شدن - جستجوی لغت در جدول جو

عرض شدن(دَ)
معروض شدن. (از آنندراج) :
گر ز صد آرزوی وصل یکی بشماری
تا قیامت نشود عرض تمنای دلم.
حسین ثنائی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرت شدن
تصویر پرت شدن
افتادن از بالا به پایین، فرو افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غره شدن
تصویر غره شدن
مغرور شدن، فریفته شدن، گول خوردن، برای مثال دشمن چو نکو حال شدی گرد تو گردد / زنهار مشو غره بدان چرب زبانیش (ناصرخسرو - ۲۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از علم شدن
تصویر علم شدن
کنایه از مشهور شدن، معروف شدن، سرشناس شدن، برای مثال هر که علم شد به سخا و کرم / بند نشاید که نهد بر درم (سعدی - ۱۵۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو شدن
تصویر فرو شدن
فرورفتن، پایین رفتن، به پایین رفتن، غروب کردن، ناپدید شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عارض شدن
تصویر عارض شدن
روی دادن، رخ دادن
به قاضی یا دادگاه تظلم کردن، شکایت کردن، متظلم شدن، دادخواهی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرق شدن
تصویر غرق شدن
فرو رفتن کسی یا حیوانی در آب به صورتی که آب از سر بگذرد و خفگی دست دهد، فرو رفتن چیزی در آب مثلاً کشتی غرق شد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرا شدن
تصویر فرا شدن
داخل شدن، نزدیک شدن
رفتن
عصبانی شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صرف شدن
تصویر صرف شدن
به کار رفتن، مصرف شدن
خرج شدن، سپری شدن، برای مثال بیا تا به از زندگانی به دستت / چه افتاد تا صرف شد زندگانی (سعدی۲ - ۵۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ دَ)
شکایت کردن. متظلم شدن. دادخواهی کردن. قصه به قاضی برداشتن. رفع دعوی کردن به حاکم، روی دادن. رخ دادن. پدید شدن
لغت نامه دهخدا
(خومْ بَ دَ)
پهن شدن. پهناور شدن. فسیح شدن. عرض پیدا کردن. اتساع یافتن. متسع شدن. باپهنا گشتن. و رجوع به عریض شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ترد شدن
تصویر ترد شدن
لطیف و نرم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرف شدن
تصویر طرف شدن
مقابل و حریف شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذر شدن
تصویر عذر شدن
حایض شدن (زن)، حایض شدن (زن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صرف شدن
تصویر صرف شدن
بکار رفتن، هزینه شدن، خرج شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرخ شدن
تصویر سرخ شدن
قرمز شدن چهره شخصی، غضبناک گردیدن، خجالت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
نقصان حرارت یافتن فاقد گرما شدن، مقابل گرم شدن، از کاری دلزده شدن ملول گشتن، مردن
فرهنگ لغت هوشیار
افتادن از جایی. یا پرت شدن حواس. مشوش و مضطرب شدن حواس. یا پرت شدن از موضوع یامرحله. از موضوع و مطلب دور افتادن سهو و اشتباه کردن در موضوع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جری شدن
تصویر جری شدن
دلیر و جسور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرد شدن
تصویر خرد شدن
ریزه ریزه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرم شدن
تصویر خرم شدن
شاد و خوش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرح شدن
تصویر جرح شدن
رد شدن یا جرح شدن شاهد. قبول ناشدن گواهی شاهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرد شدن
تصویر زرد شدن
رنگ زرد گرفتن اصفرار. یا زرد شدن خورشید غروب آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رضا شدن
تصویر رضا شدن
خرسندیدن خرسند شدن راضی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درج شدن
تصویر درج شدن
شامل شدن، گنجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عوض شدن
تصویر عوض شدن
ورتیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارض شدن
تصویر عارض شدن
متظلم شدن، رخ دادن، قصه بقاضی گفتن، دادخواهی
فرهنگ لغت هوشیار
سربار شدن، یاد آور شدن مزاحم شدن، متذکر شدن: ... نولری و جانسن... معنی مشهور آنرا که (بهروز را) بهیچوجه متعرض نشده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عرض کردن
تصویر عرض کردن
نشان دادن، به آگاهی رساندن، سنجیدن، درخواست کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عارض شدن
تصویر عارض شدن
((~. شُ دَ))
پیش آمدن، رخ دادن، شکایت کردن، دادخواهی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عرض کردن
تصویر عرض کردن
گفتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عضو شدن
تصویر عضو شدن
همپیوند شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عوض شدن
تصویر عوض شدن
دیگر شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
اعراض کردن، روی گردان شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خاطرنشان ساختن، متذکر شدن، یادآوری کردن، اعتراض کردن، انتقاد کردن، به نقدکشیدن، مزاحم شدن، پاپی شدن، ایجاد دردسر کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد